کمانگیر
دیگر همه جا نقش رخت هست پدیدار
هم در سر و هم در دل و هم بر در و دیوار
*
صیاد دلم تا که تو را دید همان دم
در دام نگاهت شد و , شد سخت گرفتار
*
من شاعر شهنامه چشمان تو هستم
هر شب بچرانم ز غزل , رخش به پندار
*
از آن " الشَّجر الاَّ خضَرِ نارا " که بدیدم
تا روز قیامت نشوم عاقل و هشیار
*
صد حیف , ز دلدادگیم سهم من این شد
تا از در و دیوار شوم از تو خبردار
*
یارب شده ام یونس و در کام نهنگم
دل خسته و دلسوخته و تشنه دیدار
*
از کینه این قوم بد اندیش به جانم
هر دم برسد تازه رسی از پی آزار
*
در عالم ما سوته دلان قاعده این است
جاوید چو منصور شدن , کشته بر این دار
*
فرمود چنین عارف فرزانه به دیوان
حافظ ز سر صبر بشد یار وفادار
*
از چاه مکن ناله دگر یوسف مصری
فردا ز تو غوغا بشود بر سر بازار
*
زرین قد ما همچو کمان گشته ز این عشق
فریاد ز چرخیدن این چرخ سیه کار.
*
( آرش زرین )