davod12

 
ملحق شده: 2011-05-11
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
امتیاز137بقیه
مرحله بعد: 
Points needed: 63
آخرین بازی
تخته نرد

تخته نرد

تخته نرد
22 ساعت قبل

امان از حرف مردم..!!!

امان از حرف مردم


مي خواستم به دنيا بيايم، در زايشگاه عمومي، پدر بزرگم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصي. مادرم گفت: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...

مي خواستم به مدرسه بروم، مدرسه ي سر كوچه ي مان. مادرم گفت: فقط مدرسه ي غير انتفاعي! پدرم گفت: چرا؟...مادرم گفت: مردم چه مي گويند؟!...

به رشته ي انساني علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط رياضي! گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...

با دختري روستايي مي خواستم ازدواج كنم. خواهرم گفت: مگر من بميرم. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...

مي خواستم پول مراسم عروسي را سرمايه ي زندگي ام كنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روي نعش ما رد شوي. گفتم: چرا؟...گفتند: مردم چه مي گويند؟!...

مي خواستم به اندازه ي جيبم خانه اي در پايين شهر اجاره كنم. مادرم گفت: واي بر من. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...

اولين مهماني بعد از عروسيمان بود. مي خواستم ساده باشد و صميمي. همسرم گفت: شكست، به همين زودي؟!...گفتم: چرا؟... گفت:مردم چه مي گويند؟!...

مي خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم، تا عصاي دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟... گفت: مردم چه مي گويند؟!...بچه ام مي خواست به دنيا بيايد، در زايشگاه عمومي. پدرم گفت: فقط بيمارستان خصوصي. گفتم: چرا؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...

بچه ام مي خواست به مدرسه برود، رشته ي تحصيلي اش را برگزيند، ازدواج كند...

مي خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پايين قبرستان. زنم جيغ كشيد. دخترم گفت: چه شده؟...گفت: مردم چه مي گويند؟!...

*مُردم.

برادرم براي مراسم ترحيمم مسجد ساده اي در نظر گرفت. خواهرم اشك ريخت و گفت: مردم چه مي گويند؟!...

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده اي بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه مي گويند؟!... خودش سنگ قبري برايم سفارش داد كه عكسم را رويش حك كردند.

حالا من در اينجا در حفره اي تنگ خانه كرده ام و تمام سرمايه ام براي ادامه ي زندگي جمله اي بيش نيست: مردم چه مي گويند؟!...