goli_kh

 
قام بالانضمام: 2011-02-14
چه قدر غم انگيز است كه مردم طوری بار می آيند كه به چيزی شگفت انگيز چون زندگی عادت می كنند
النقاط171أكثر
المستوى التالي: 
النقاط المتبقية: 29
آخر لعبة
بينجو

بينجو

بينجو
مضت 3 سنوات 63 يوم

قصه های بچگی(خاله سوسکه)

يكي بود يكي نبود، غير از خدا هيچكس نبود. يه خاله سوسكه قشنگي بود كه يه روز پيراهني از پوست پياز،
 روسري از پوست سير، چادري از پوست بادمجان و يه جفت كفش خيلي قشنگ از پوست سنجد دوخت و پوشيد و بيرون رفت. 
رفت و رفت و رفت تا به بقال رسيد. بقال گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا مي‌ري؟
خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. من كه از گل بهترم، از برگ گل نازكترم چرا مي‌ذاري سر به سرم؟؟
- پس چي بگم؟
- بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- میروم بر همدون،شو کنم بر رمضون.نون گندم بخورم قیلون بلور بکشم،منت بیخود نکشم.
- خاله قزي زنم مي‌شي؟ وصله اين تنم مي‌شي؟ دگمه پيرهنم مي‌شي؟
- اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پيرهنت بشم، گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟
بقال سنگ ترازو رو برداشت و گفت: با اين.
خاله سوسكه جيغي زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بقال نمي‌شم؛ اگر بشم، كشته مي‌شم.
بعد خاله سوسكه رفت و رفت و رفت تا به قصاب رسيد. قصاب گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا مي‌ري؟
خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. من كه از گل بهترم، از برگ گل نازكترم چرا مي‌ذاري سر به سرم؟؟
- پس چي بگم؟
- بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- میروم بر همدون،شو کنم بر رمضون.نون گندم بخورم قیلون بلور بکشم،منت بیخود نکشم.
- خاله قزي زنم مي‌شي؟ وصله اين تنم مي‌شي؟ دگمه پيرهنم مي‌شي؟
-اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پيرهنت بشم، گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
 
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟

قصاب ساتور رو برداشت و گفت: با اين.
خاله سوسكه جيغي زد و گفت: نه، نه، نه! من زن قصاب نمي‌شم؛ اگر بشم، كشته مي‌شم.
بعد خاله سوسكه رفت و رفت و رفت تا به بزاز رسيد. بزاز گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا مي‌ري؟
خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. من كه از گل بهترم، از برگ گل نازكترم چرا مي‌ذاري سر به سرم؟؟
- پس چي بگم؟
- بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- میروم بر همدون،شو کنم بر رمضون.نون گندم بخورم قیلون بلور بکشم،منت بیخود نکشم.
- خاله قزي زنم مي‌شي؟ وصله اين تنم مي‌شي؟ دگمه پيرهنم مي‌شي؟
- اگه من زنت بشم، وصله اون پيرهنت بشم، دگمه پيرهنت بشم،
 گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
 
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟
بزاز مترش رو برداشت و گفت: با اين.
خاله سوسكه جيغي زد و گفت: نه، نه، نه! من زن بزاز نمي‌شم؛ اگر بشم، كشته مي‌شم.
بعد خاله سوسكه رفت و رفت و رفت تا به خياط رسيد. خياط گفت: خاله سوسك پا كوتاه! سوسك سياه! كجا مي‌ري؟
خاله سوسك ناراحت شد و گفت: خاله سوسكه و درد. من كه از گل بهترم، از برگ گل نازكترم چرا مي‌ذاري سر به سرم؟؟
- پس چي بگم؟
- بگو خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، كجا مي‌ري؟
- میروم بر همدون،شو کنم بر رمضون.نون گندم بخورم قیلون بلور بکشم،منت بیخود نکشم.
- خاله قزي زنم مي‌شي؟ وصله اين تنم مي‌شي؟ دگمه پيرهنم مي‌شي؟
- اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پيرهنت بشم، گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟
خياط قيچي رو برداشت و گفت: با اين.
خاله سوسكه جيغي زد و گفت: نه، نه، نه! من زن خياط نمي‌شم؛ اگر بشم، كشته مي‌شم.
بعد رفت و رفت و رفت تا به كنار چشمه رسيد. آقا موشه همين كه خاله سوسكه رو ديد يه دل نه صد دل عاشق شد 
و به خاله سوسكه گفت: اي خاله قزي، چادر يزدي، كفش قرمزي، زنم مي‌شي،وصله ی این تنم میشی؟دگمه ی پیرهنم میشی؟
خاله سوسكه گفت: اگه من زنت بشم، وصله اون تنت بشم، دگمه پيرهنت بشم، گاهیم دعوا میشه میون هر مرد و زنی!
 
اگه بین من و تو دعوا بشه ،آشوبی برپا بشه،بگو من و با چی میزنی؟
- چرا که دعوا بکنیم،آشوبی بر پا بکنیم؟
- بله بله بله زنت میشم.مونس و همدمت میشم .مادر بچه هات میشم.همسر با وفات میشم
- 
آنها با هم عروسي كردند...
وهفت شب هفت روز جشن گرفتند

 
قصه ما بسر رسید.کلاغه بخونش رسید و قصه رو شنید و زیر بال و پر مامانش خوابید.