davod12

 
قام بالانضمام: 2011-05-11
زندگی عشقی پر مخاطره است، گاه باید قمارش کرد........
النقاط137أكثر
المستوى التالي: 
النقاط المتبقية: 63
آخر لعبة
الطاولة

الطاولة

الطاولة
مضت 5 ساعة

آقای گاو!!!!

 

آقای گاو!!!

http://www.goonagoon.org/IMAGES/_Subjects/nxqhljphvhxrzagcpwzk.jpg

 

 

 

در یک مدرسه راهنمایی دخترانه در منطقه محروم شهر خدمت می کردم و چند سالی بود که مدیر مدرسه شده بودم.

قرار بود زنگ تفریح اول، پنج دقیقه دیگر نواخته شود و دانش آموزان به حیاط مدرسه بروند.

هنوز دفتر مدرسه خلوت بود و هیاهوی دانش آموزان در حیاط و گفت وگوی همکاران در دفتر مدرسه، به هم نیامیخته بود.

در همین هنگام، مردی با ظاهری آراسته و سر و وضعی مرتب در دفتر مدرسه حاضر شد و خطاب به من گفت:

با خانم... دبیر کلاس دومی ها کار دارم و می خواهم درباره درس و انضباط فرزندم از او سؤال هایی بکنم.

از او خواستم خودش را معرفی کند. گفت:


من "گاو" هستم ! خانم دبیر بنده را می شناسند. بفرمایید گاو، ایشان متوجه می شوند.

تعجب کردم و موضوع را با خانم دبیر که با نواخته شدن زنگ تفریح، وارد دفتر مدرسه شده بود، در میان گذاشتم.

یکه خورد و گفت: ممکن است این آقا اختلال رفتار داشته باشد. یعنی چه گاو؟ من که چیزی نمی فهمم...

از او خواستم پیش پدر دانش آموز یاد شده برود و به وی گفتم:


اصلاً به نظر نمی رسد اختلالی در رفتار این آقا وجود داشته باشد. حتی خیلی هم متشخص به نظر می رسد.

خانم دبیر با اکراه پذیرفت و نزد پدر دانش آموز که در گوشه ای از دفتر نشسته بود، رفت.


مرد آراسته، با احترام به خانم دبیر ما سلام داد و خودش را معرفی کرد: "من گاو هستم!"


- خواهش می کنم، ولی...


- شما بنده را به خوبی می شناسید.


من گاو هستم، پدر گوساله؛ همان دختر۱۳ ساله ای که شما دیروز در کلاس، او را به همین نام صدا زدید...

دبیر ما به لکنت افتاد و گفت: آخه، می دونید...
- بله، ممکن است واقعاً فرزندم مشکلی داشته باشد و من هم در این مورد به شما حق می دهم.
ولی بهتر بود مشکل انضباطی او را با من نیز در میان می گذاشتید.
قطعاً من هم می توانستم اندکی به شما کمک کنم.

خانم دبیر و پدر دانش آموز مدتی با هم صحبت کردند.
گفت و شنود آنها طولانی، ولی توأم با صمیمیت و ادب بود. آن پدر، در خاتمه کارتی را به خانم دبیر ما داد و با خداحافظی از همه، مدرسه را ترک کرد.
وقتی او رفت، کارت را با هم خواندیم.
در کنار مشخصاتی همچون نشانی و تلفن، روی آن نوشته شده بود:
دکتر... عضو هیأت علمی دانشکده روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه...!!!!

 


بعد از این چند صباح به کجا باید رفت؟!!!

بعد از این چند صباح به کجا باید رفت؟!!!


بعد از اين چند صباح به کجا بايد رفت
طي شد اين عمر
تو داني به چسان پوچ بس تند چنان باد دمان
همه تقصير من است اين که خودم ميدانم
که نکردم فکري
که تامل ننمودم روزي ساعتي يا آني
که چه سان ميگذرد عمر گران
کودکي رفت به بازي به فراغت به نشاط
فارغ از نيک و بد مرگ حيات
همه گفتند کنون تا بچه است بگذاريد بخندد شادان
که پس از اين دگرش فرصت خنديدن نيست
بايدش ناليدن من نپرسيدم هيچ
که پس از اين ز چه رو نتوان خنديدن
هيچ کس نيز نگفت زندگي چيست؟
چرا مي آيم؟

بعد از اين چند صباح به کجا بايد رفت!؟
با کدامين توشه به سفر بايد رفت
من نپرسيدم هيچ هيچ کس نيز نگفت
نوجواني سپري گشت به بازي به فراغت به نشاط
فارغ از نيک و بد مرگ حيات
بعد از آن باز نفهميدم که چه سان عمرگذشت
ليک گفتند همه که جوان است!
هنوز بگذاريد جواني کند
بهره از عمر برد کامروايي کند
بگذاريد که خوش باشد و مست!
بعد از اين باز ورا عمري هست
يک نفر بانگ برآورد که او از هم اکنون بايد فکر آينده باشد
ديگري آوا داد که چو فردا بشود فکر فردا بکند
سومي گفت: همانگونه که ديروزش رفت بگذرد امروزش همچنين فردايش!
با همه اين احوال من نپرسيدم هيچ که چه سان دي بگذشت!
آنهمه قدرت و نيروي عظيم به چه ره مصرف گشت
نه تفکر و نه تعمق و نه انديشه دمي
عمر بگذشت به بي حاصلي وبي خبري
چه تواني از کف دادم مفت
من نفهميدم و کس نيزمرا هيچ نگفت
قدرت عهد شباب مي توانست مرا تا به خدا پيش برد
ليک بيهوده تلف گشت جواني هيهات
آنکساني که نمي دانستند زندگي يعني چه رهنمايم بودند
عمر شان طي شده بيهوده
بي ارزش و کار و مرا ميگفتند که چو آنها باشم
که چو آنها دائم فکر خوردن باشم
فکر گشتن باشم
فکر تامين معاش
فکر ثروت باشم
فکر همسر باشم
کس مرا هيچ نگفت!
زندگي ثروت نيست!
زندگي داشتن همسر نيست!
زندگي کردن فکر خود بودن غافل ز جهان بودن نيست!
من نفهميدم و کس نيز مرا هيچ نگفت
و صد افسوس که چون عمر گذشت معنيش فهميدم
حال مي پندارم هدف از زيستن اين است
پاي از بند هواها گسلم
پاي در راه حقايق بنهم
با دلي آسوده
فارغ از شهوت و آزو حسد و بخل
مملو از عشق جوانمردي
و علم در ره کشف حقايق کوشم
شربت جرئت و اميد و شهامت نوشم
زره جنگ براي نابودي ناحق کوشم
ره حق پويم و حق جويم و حق گويم
آنچه آموخته ام به ديگران نيز نکو آموزم
شمع راه دگران گردم
و با شعله خويش ره نمايم به همه
گر چه سرا پاسوزم !
من شدم خلق که مثمر باشم
نه چنين زائد و بي جوش وخروش عمر بر باد و به حسرت خاموش
ای صد افسوس!
که چون عمر بگذشت معنيش فهميدم .....

دوستان گلم شب همگی بخیر:

آدینه خوبی را پیش رو داشته باشید


خارجی ها چه سوالاتی درباره ایرانیان در ذهنشان است؟

خارجی ها چه سوالاتی درباره ایرانیان در ذهنشان است؟!!!

 

چرا زنان ایرانی بسیار زیبا هستند؟
چرا دختران ایرانی زیبا هستند؟
چرا ایرانی ها خودشان را فارس می نامند؟
چرا ایرانی ها کروات نمی بندند؟
ایرانی ها چرا سفیدند؟
ایرانی ها چرا می خواهند انقلاب کنند؟
ایرانی ها چرا عرب نیستند؟

باورتون نمیشه؟

ببینید:
.
.
.
.
.
.
.
.


اگه بازم باورتون نشده خودتون برین گوگل امتحان کنین!!!!

 

"" واقعا چرااااااااااااا؟؟؟




می تونین حدس بزنین!!!!

می تونین حدس بزنین کابوی داره میره یا میاد؟





پنجره ها چطور؟ رو به بیرون باز شدن یا درون خونه؟







حالا یه کم سخت تر،می تونین سعی کنین جهت چرخش این چرخ رو عوض کنین؟





جهت چرخش گربه رو چطور؟ می تونین جهت چرخش رو عوض کنین؟


اگه باور ندارین ، فقط کافیه چشمتون رو از روی عکس بردارین و گربه یا دایره رو در حال چرخش در جهت مورد نظرتون مجسم کنین و دوباره به عکس نگاه کنین


وقتی دایره های کوچیک با دایره های بزرگ طلاقی می کنن،مغز شما یک مربع سیاه رو میسازه
درحالی که همچین شکلی وجود نداره






می بینین که عکس کاملا ثابته
حالا موس رو از بالا به پایین عکس و برعکس حرکت بدید و کاملا روی نشانگر موس تمرکز کنین


با درود بر شما عزیزان


زنگ تفریحی برای خندیدن

 

زنگ تفریحی برای خندیدن

 

 

 

یک روز مردی با عجله پیش دکتر می رود و می گوید: سلام دکتر! زود بیا، آپاندیس زنم درد گرفته است.
دکتر می گوید: من که یک هفته پیش آپاندیس زنتان را عمل کردم، مگر می شود یک زن دو تا آپاندیس داشته باشد؟
آن شخص می گوید: نه، ولی یک مرد که می تواند دو تا زن داشته باشد!


بچه به مامانش میگه: اسب سفید رویاها یعنی چی؟ مامان میگه: یه خری مثل بابات.


فیزیک خیلی آسان تر میشد، اگر به جای سیب، خودِ درخت رو نیوتون افتاده بود...!


زنه شوهرشو میبره دکتر، دکتر به زنه میگه: خانم، نباید هیچ استرسی به شوهرتون وارد بشه، باید خوب غذا بخوره، هرچی که میخواد براش فراهم بشه و برای 1 سال هیچ بحث و دعوایی سر هیچ موضوعی حتی سر طلا و سکه و ماشین و خونه هم نباید با هم داشته باشن. 

تو راه برگشت مرده میپرسه: خانم دکتر چی گفت؟

زنه میگه: هیچی، گفت تو هیچ شانسی برای زنده موندن نداری.


زن: عزیزم، دنبال چی میگردی؟
شوهر: هیچی
زن: هیچی !؟ یه ۴ ساعتی هست زل زدی به اون قباله ازدواج مون!
شوهر: دنبال تاریخ انقضاشم!


به جوجه تیغی می گن آرزوت چیه ؟؟ اشک تو چشماش حلقه می زنه و می گه: بغلم می کنی؟


م ل ا تو جهنم بوده. یه روز میره دم در بهشت در میزنه میگه: ببخشید یخ دارید؟ میگن داریم ولی نمیدیم. میگه باشه اشکال نداره اما فردا نیاید بگید آب جوش بدید ها.


یه زمانی مریضی میگیری که، از هر یک میلیون نفر یه نفر اونو میگیره !!!!

اما تو قرعه کشی بانک بین دونفر هم که باشه تو برنده نمیشی!


پلیس جلو یه ماشین رو می گیره و میگه چون از صبح اولین کسی هستی که کمربند ایمنی بستی برنده 58 هزار تومن پول شدی. حالا می خوای باهاش چیکار کنی؟

مرد می گه: می رم گواهینامه می گیرم.

زنش سریع می گه: جناب سروان این وقتی اکس می زنه پرت و پلا می گه.

بچّشون از اون پشت می گه: بابا نگفتم با ماشین دزدی قاچاق نکنیم؟

یه صدا از صندوق عقب می یاد:
از مرز رد شدیم یا نه؟

 


هیچی از اون لحظه بدتر نیست که در یه مساله ریاضی سخت بعد از ۱۵ دقیقه تلاش به این جواب برسی: ۶۱۳.۳۳

اما گزینه ها باشه:
الف) ۹
ب)۱۶
ج) ۲۸

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


 مکالمه ی بین دو دانشجوی پسر و دختر :
پسر :
میتونم جزوه تونو واسه کپی بگیرم ؟
دختر :
از این مسخره بازیا خوشم نمیاد ، حرفتو رک بگو !
پسر :
من نمیومدم سر کلاس حقیقتش اینه که دست به دامن شما شدم
دختر :
بهتر نیست منو دعوت به یه قهوه بکنید؟
پسر :
واسه چی؟ خوب الان کپی میگیرم میدم ، زیاد طول نمیکشه
دختر :
خوب باشه ، قبول می کنم
پسر :
حالا میشه جزوه تونو بدید کپی بگیرم؟
دختر :
من که قبول کردم دیگه ، نمی خواد سر این لوس بازیا بیفتی تو خرج

و بدین سان دانشجوی پسر آن درس سه واحدی رو افتاد

-------


یکی از مریدان مشغول صرف غذا بود که شیخ از او پرسید آیا غذا میخوری؟ مرید گفت بله. شیخ پرسید آیا گرسنه ای؟ مرید گفت بله. شیخ پرسید آیا پس از صرف غذا سیر خواهی شد؟ مرید گفت بله.

شیخ شمشیر برکشید و مرید را به دو نیم کرد.

سپس فرمود به خدا قسم از ما نیست کسی که اینهمه فرصت "پَ نه پَ" را ازدست دهد...


 کافیه یه روز اتفاقی یه جوراب سوراخ بپوشین....
اگه شده اتوبان رو موکت کنن یه جوری میشه که تو مجبور شی کفشتو دراری...!


تجربه نشون داده که تمرکز روی برنامه‌های تفریحی رابطه‌ی مستقیمی با نزدیک شدن به تاریخِ امتحانات داره.


پسر آقای خسیس به باباش می گه امروز به جای سوار شدن، دنبال اتوبوس دویدم و 25 تومان کاسب شدم!
آقای خسیس می زنه تو گوشش و می گه: اگه دنبال سواری می دویدی بیشتر تو جیبت می موند!


م ل ا دنبال دختر تهرانی افتاده بود، دختره برگشت گفت: دنبالم نیا اسیر میشی
م ل ا گفت به روح پدرم تا شهید نشم برنمی گردم.


یک کاتولیک، پروتستان، مسلمان و یهودی در حین صرف شام با هم صحبت میکردند.
 
کاتولیک : من یک موقعیت عالی دارم .... می خواهم سیتی بانک را بخرم
 
پروتستان : من خیلی ثروتمندم و میخواهم جنرال موتورز را بخرم
 
مسلمان : من یک شاهزاده ثروتمند افسانه ای ام.... میخواهم مایکروسافت را بخرم
 
سپس آنها منتظر شدند تا یهودی صحبت کنه....
 
یهودی قهوه خود را هم زد، خیلی با حوصله قاشق را روی میز گذاشت، یک جرعه از قهوه اش خورد،

یک نگاهی به آنها انداخت و با آرامی گفت:
 نمیفروشم!!!!!